نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

جیگرمادوتا

خاطرات یک جنین!

شروع : تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کردم و فعلا برای مسکن، رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه!! اظهار وجود : هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد .   زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟ !!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا : داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جا...
21 مرداد 1391

دیروز دوباره دیدمت مامانی!

سلام عشق مامان! الهی دورت بگردم قلمبه مامان!دیروز رفتم پیش خانم دکتر دوباره برام سونو انجام داد!دورت بگردم مامانی دستاتو مشت کرده بودی روی پیشونیت گذاشته بودی!لباتم غنچه کرده بودی!مامانی کجا بوتاکس کرده بودی!!؟؟ قربونت بشم ایشا.. هفته دیگه میای پیشمون!مواظب خودت باش!آهان راستی وزنتم حدود٣کیلو و٢٠٠،٣٠٠گرم بود!فندق مامان!!! ...
17 مرداد 1391

کمد وتخت جیگرم!

سلام گل ناز مامان! نازنینم کم کم داره همه چی حاضر میشه!واسه اومدن تنها دلیل زندگی من وبابایی!!   اینم کمد شما که به زور تو اتاق جاش دادیم!ایشا.. تو اتاق خودت اسباب بازیهاتو توش بذاری مامانی!!! ...
14 مرداد 1391

مامانی!

سلام عشق مامان! دختر نازم این روزا یه کوچولو داره دیر میگذره!انتظار دیدن عشق اوچولوی مامان یه کم داره سخت میشه! مامان قشنگم خیلی دوست دارم!کم کم تموم وسایلات داره آماده میشه!کیف شما وخودمو هم حاضر کردم که هر وقت هوس کردی یه هویی بیای آماده باشیم! ...
9 مرداد 1391

سلام مامانی

سلام عسلکم! مامانی امروز نمیدونم چی شد تموم مطالبی که برات گذاشته بودم یه هویی پاک شد!مامانی خیلی ناراحت شدم! ولی خوب ایرادی نداره بازم دوباره برات می نویسم!ازاینکه دفعه آخر رفتم سونو ٢٤امه تیر!اندازه وقد شما برابر با ٣٣ هفته و٥روز بود!١٩٠٠گرم بودی!فینگیلی مامان! خبر بعدی هم این بود که مامانی به مامان بزرگ مهربون داشت که تقریبا ٢٠ روز پیش رفت پیش خدا!خیلی مهربون بود!خیییلللییی!وقتی فهمید شما دختری خیلی خوشحال شد! مامانی مواظب خودت باش! این روزا بزنم به تخته تکونات خیلی بزرگ تر شده!ماشا.. داری خانم میشی!مامانی زودی بزرگ شوبیا! بابایی هم خیلی دوست داره!راستی چند وقته که دارم خوابتو میبینم !موهات مثه بابایی بود!با صورت نازت نگام میک...
2 مرداد 1391

دخمل نازم سسسسسلللللللااااامممممم!!!!

سلام دخمل خوشگلم!!! عسل مامان بالاخره خودتو نشون دادی!!!! دیروز با بابایی رفتیم سونوگرافی!!وقتی صدای قلب مهربونتو شنیدیم بال درآوردیم،هم من هم بابایی!! بابایی به اندازه کل صورتش خندید!!!اینجورییی!!! اما خبر دومم اینه که: جیگر مامان دخمله!!! دوست دارم دخمل نازم!!! نازنین زهرا!!!عشق مامان وبابایی!!!   ...
2 مرداد 1391

دیروز دوباره عسلمو دیدم!!!

سلام عشق مامان! خوبی؟ دیروز دوباره دیدمت،فدای اون قلب خوشگلت برم که تند وتند تکون میخورد،اندازه ات سن 33هفته وپنج روزو نشون میداد!قربونت بشم 4هفته دیگه ایشا..میای پیشمون! صورتتو که دیدم دهنتو باز وبسته میکردی!الهی دورت بگردم چی میخواستی به مامانی بگی؟ دستاتم مشت کرده بودی جلو صورتت!کف پاتو آورده بودی بالا !وزنتم حدودا 1900بود!مامانی زودی تپل شو بیا تو بغلم!باشه؟!مواظب خودت باش!!!
25 تير 1391

دیروز دوباره عسلمو دیدم!!!

سلام عشق مامان! خوبی؟ دیروز دوباره دیدمت،فدای اون قلب خوشگلت برم که تند وتند تکون میخورد،اندازه ات سن 33هفته وپنج روزو نشون میداد!قربونت بشم 4هفته دیگه ایشا..میای پیشمون! صورتتو که دیدم دهنتو باز وبسته میکردی!الهی دورت بگردم چی میخواستی به مامانی بگی؟ دستاتم مشت کرده بودی جلو صورتت!کف پاتو آورده بودی بالا !وزنتم حدودا 1900بود!مامانی زودی تپل شو بیا تو بغلم!باشه؟!مواظب خودت باش!!!
25 تير 1391

مامان بزرگ عزیز مامانی!

سلام عشق مامان!خوبی!؟ این روزا بزنم به تخته خیلی شیطون شدی!فدات شم تکونات بزرگ تر شده الهی زودتر بزرگ شی وبیای تو بغلم! مامان قشنگم! مامانی یه مامان بزرگ خیلی مهربون داشت که شنبه هفته پیش رفت پیش خدا! مامانی خیلی ناراحت شد ولی به خاطر اینکه شما اذیت نشی خیلی گریه نکردم!مامان جونم!مامان بزرگ خیلی مهربون بود.وقتی فهمید شما دخمل خانومی خیلی خوشحال شد! عزیزکم برای مامان بزرگ دعا کن جاش خوب باشه!  
17 تير 1391